پس این شادی ز چیست؟

ادامه رو بخونید

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده امگفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده امگفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده امگفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ایگفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده امگفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده امگفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ایگفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده امگفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده امگفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده امگفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده امگفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده امگفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده امگفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟!.
.
.
.
.
گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد