س.سارو (شعر چهارم)---یاد یار

ادامه مطلب لطفا

یاد یار

شامگاهان که سر و زلف تو اندر نظر آید

اشکم از دیده روان می شود و دیده تر آید

آه و درد و غم و ماتم خورم از اینکه چرا دوست ؟

این همه لطف و کرم بر تو چنین بی اثر آید

تو و چشمان تو و روی تو دامند و فسونند

نتوانسته کسی از تو ودامت به در آید

خوبرویان دو عالم همه در پیش تو زشتند

شده آیا گل من ، از تو کسی نیک تر آید ؟

آن هنرمند بود کز تو و روی تو شود مست

هر کسی مست نشد در نظرم بی هنر آید

چون پدیدار شوی همچو مهی ، ماه روانی

آنچنان روی تو در ذهن و تصور قمر آید

آه ! بیهوده چه کوشی که دل زار تو سارو

همچو شمعی است که افروختنش بی ثمر آید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد