ادامه مطلب لطفا
یاد یار
شامگاهان که سر و زلف تو اندر نظر آید
اشکم از دیده روان می شود و دیده تر آید
آه و درد و غم و ماتم خورم از اینکه چرا دوست ؟
این همه لطف و کرم بر تو چنین بی اثر آید
تو و چشمان تو و روی تو دامند و فسونند
نتوانسته کسی از تو ودامت به در آید
خوبرویان دو عالم همه در پیش تو زشتند
شده آیا گل من ، از تو کسی نیک تر آید ؟
آن هنرمند بود کز تو و روی تو شود مست
هر کسی مست نشد در نظرم بی هنر آید
چون پدیدار شوی همچو مهی ، ماه روانی
آنچنان روی تو در ذهن و تصور قمر آید
آه ! بیهوده چه کوشی که دل زار تو سارو
همچو شمعی است که افروختنش بی ثمر آید