اینم هدیه ای واسه دوست اصفهانیمون
اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد!
خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت بدبخت انقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده !
اصفهانیه یه نیگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس ساعتم